دوبارگی



امشب چیزی عجیب در درونم مرا برآن داشت تا تصمیمی که سال ها بنای گرفتنش را داشتم بگیرم. سال ها دوست داشتم بنویسم، و مدام بنویسم، و خوب، و چون هرگز به جمع بین این سه دست نمی یافتم و خصوصا فقدان سومی همیشه بیش از آنچه باید در نظرم جلوه می کرد تا امشب از آن طفره میرفتم‌. نمیدانم امشب در من چه خبر شد که با وجود کسری خواب قابل توجه و خستگی روز پرکار و شلوغی که پشت سر گذاشته بودم شدیدا به این سو کشیده شدم و حالا حتی سرعت کندم در تایپ کردن و اشتباهات تایپی فراوانم (که علت های زیادی دارند، از جمله مدت طولانی طی شده از زمانی که دیگر ده انگشتی تایپ نکرده ام، و عادت نداشتن به کیبورد لپ تاب و اینکه اصلا من هرگز تایپیست خوبی نبوده ام!) هم نمیتواند مرا از نوشتن بازدارد. هرچه که هست، بسیار خرسندم از هجوم ناگهانی این انرژی با آن منبع نامعلومش!

تا امروز بارها تا دم وبلاگ زدن که برایم به منزله ی ایجاد قراری میان من و خودم برای نوشتن بود، آمده بودم، اما معمولا همان ابتدا در مرحله ی انتخاب عنوانی که حقیقتا مناسب باشد، آن کمال گرایی موذی همیشگی، تلاشم را در نطفه خفه میکرد.اما امشب به لطف آن نیروی قدرتمند درونی، ناگهان حس کردم عمیقا دلم میخواهد دوباره خوب باشم. و دوباره بنویسم. و اصلا دوباره باشم. این بود وجه تسمیه ی وبلاگ و چقدر هم که دوستش دارم با همه ی من درآوردی و نامانوس بودنش! غیر از آن، این کلمه برایم دوپارگی» را هم تداعی می کند، و دوست دارم امشب آن نقطه عطف قراردادی ای باشد که زندگی قبل و بعدم را به دو قسمت تقسیم میکند.شاید مسخره به نظر برسد و هرگز کسی فکر نکند که شروع نوشتن حتی با فرض مستمر بودنش بتواند اتفاق مهمی در زندگی کسی باشد؛ اما برای من نوشتن فقط نوشتن نیست، بلکه راهی برای رسیدن به نظم ذهنی و آرامش درونیست، و اینجا منتشر کردن نوشته هایم بدون توجه به میزان خوب یا بد بودنشان راهیست برای مبارزه با پرفکشنیزم فلج کننده ام،‌ و شاید از همه مهمتر اینکه با مداوم نویسی مدرکی برای خودم دست و پا خواهم کرد که ثابت می کند آدم با اراده ای هستم!

امیدوارم امشب آن شب موعود باشد :) البته اگر هنوز بتوان آن را شب به حساب آورد! امروز با اینکه اول فروردین نیست و من دو هفته پیش فرصت آن شروع طوفانی را از دست دادم، اما جای شکرش باقیست که شنبه است و دست کم می توانم یکی دوتایی از آن از شنبه» هایم را از امروز شروع کنم. و کاش غسل توبه ای که کردم قبول شده باشد.

امیدوارم این وبلاگ همچنین بهانه ای شود برای ثبت وقایع این یک سال_ واقعا یک سال گذشت؟!_ که حکیمان گفتند بنویس! و خامی کردم و ننوشتم.

 

با آن که همیشه برای شروع های زندگیم نیاز داشتم روزم را از صبح زود شروع کنم و با اینکه الان ساعت حدودا 5 صبح است و با این حجم از خستگی حداقل تا ظهر خواهم خوابید، ولی باز هم خدا را شکر اصلا حس از دست دادن روز و در نتیجه وم موکول کردن شروع به روزی مناسب تر را ندارم. و به گمانم این تمیزی دلچسب خانه که به لطف مهمانی دلچسب تر امروز حاصل شد هم بی تاثیر نباشد :)

 


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


نمیدانم خدا وقتی تصمیم میگرفت مرا و زندگی ام را با چنین آدم هایی –که الان در زندگی ام هستند- احاطه کند چه در سر داشت، اما یقین دارم من فاصله بسیاری دارم با نقطه ای که بتوانم ذره ای شکر داشتن آنها را به جا بیاورم.شکر قطعا یک مفهوم عملی است و من نمیدانم باید چه کنم تا کمی از عهده ی شکر این نعمت بربیایم، تنها چیزی که میدانم این است که من ذره مستحق برخورداری از وجود چنین آدم هایی نیستم!کسانی که تورا بی قید و شرط دوست دارند و نمیگذارند حال بدت دوامی پیدا کند،آدم هایی که از ورای پیوندی که خون ایجاد میکند وفاداری و محبتشان را بار ها به تو ثابت کرده اند و میدانی هرچند بار دیگر که نیاز باشد باز برای این اثبات در صحنه حاضر خواهند بود.

دلم میخواست صفحه هایی طولانی در باره ادم های مهم زندگی ام بنویسم اما خستگی کارم را به جایی رسانده که هر چند دقیقه به خود می آیم و میبینم به جای نوشتن متن در حال نوشتن پریشانی جات مغزم که در ثانیه های ابتدایی به خواب رفتن به ذهنم حمله میکنند، هستم. این خیلی بد است چرا که تجربه هایی که امروز به دست آوردم تجارب ارزشمندی هستند و دوست دارم ثبت شوند تا گه گاه بتوانم به آن ها سر بزنم و برای خود یادآوریشان کنم.افسوس که همین کلمات را هم از میان پلک های نیمه بسته ام نگاه میکنم.امیدوارم فردا فرصتی دست دهد تا دست کم چند خط درباره امروز بنویسم.

دلم برای رفیق جان تنگ شده است، یادم باشد فردا به او زنگ بزنم و حالا که کرونا از دیدار محروممان کرده، دست کم شنیدار هارا تازه کنیم :)


نزدیک دو ساعت است که به قصد نوشتن پای سیستم نشسته ام. اول مدتی به صفحه زل زدم و تلاش کردم موضوعی برای نوشتن و از آن مهم تر عنوانی برای نوشته ام بیابم. در تمام مدت هم هشت انگشتم روی کیبورد بودند تا در صورت روشن شدن ناگهانی لامپ ایده در سرم، حتی یک لحظه را هم از دست ندهم. کمی که گذشت یاد نام شاهین کلانتری افتادم که در یکی از مکالماتم با برادر از او شنیده بودم اما در مورد اینکه دقیقا محتوای آن مکالمه یا نظرش راجب ایشان چه بود چیزی به خاطر نداشتم، فقط به طور کلی میدانستم به نویسندگی یک ربط هایی دارد. با این امید که شاید بعد از چرخ زدن در سایتشان ذهنم کمتر خالی باشد و کمی بیشتر نوشتنم بیاید، اسم را سرچ کردم. از آنجا که بسیار خسته بودم و سراغ نوشتن هم نرفته بودم جز برای رفع تکلیف، نتوانستم خوب بگردم و استفاده کنم، اما گمان میکنم سایت قابل استفاده و خوبی باشد برای علاقمندان و نیازمندان به نوشتن. درست و حسابی دیدنش را در برنامه کارهایم گذاشته ام.

در حال خوردن چیفلکس و شیر کاکائو به خودم آمدم و دیدم دارم در ویکی پدیا درباره کارگردانی که اقای کلانتری در یکی از نوشته هایش از او نام برده بود میخوانم. بعد هم بدون اینکه به روی خودم بیاورم که حواسم هست دارد چگونه از نوشتن فرار میکند دیدم پایم به imdb باز شده. کمی هم آنجا چرخیدم و در نهایت با فشار خستگی راضی شدم بنویسم تا بتوانم هرچه زودتر بخوابم.

نوشتن برایم سخت است. سانسور نکردن خود برایم سخت است. مدیریت کردن اطلاعات و انتخاب قابل انتشار هایش هم برایم سخت است. ولی خوب میدانم که به استقرار رسیدن در این عادت چه لطف بزرگیست در حق زندگی ام.

امروز شخصی از زندگی قبلی ام با من تماس گرفت. و هیچکدام به روی هم نیاوردیم که یک سال از آخرین باری که صحبت کرده ایم میگذرد. حس خوبی است که بتوانم در حد توانم راهنمایی اش کنم، اما بیشتر از این زندگی کنونی ام برای او جا ندارد!

فردا جوجه و دیگران :دی به خانه مان می آیند. گفتیم حالا که خانه تمیز است فرصت را غنیمت بشماریم و مهمانی های گرفتنی را بگیریم.

قرار نبود این همه دیر شود.کاش فردا خواب نمانم.

 


دیشب اشتباهی عمدی کردم و با این استدلال که این طور نوشتن در حال خستگی هیچ فایده ای ندارد، ننوشتم. از کرده ام پشیمانم اما اتفاقی که افتاد این بود که فهمیدم باید زمان نوشتنم را از شب قبل از خواب به صبح بعد از بیداری تغییر دهم. 

صبح مطالعه ی مطلبی درباره صفحات صبحگاهی در سایت آقای کلانتری مرا به این نتیجه رساند که برای ایجاد بهبود واقعی در توانایی های نوشتن باید از ابزاری غیر از این وبلاگ استفاده کنم، به این دلایل:

-من آدم منتشر کردن پریشان نویسی هایم نیستم. اصلا دلیلی هم ندارد.

-توصیه شده این هر روز نویسی روی کاغذ اتفاق بیفتد.

-در نوشتن آزاد باید هر روز به مقدار مشخصی بنویسم و در واقع کمیت بیشتر از کیفیت اهمیت دارد. اما در وبلاگ نویسی این کار برای من قابل انجام نیست.

امیدوارم این تصمیم از آنهایی نباشد که قرار است تبدیل به سنگ بزرگی برای نزدن شوند. نمی دانم چرا ندایی در درونم دائم اصرار دارد به من بقبولاند که کار درستی نمیکنم و از بین منظم نوشتن در وبلاگ و تمرین نوشتن آزاد روزانه باید یکی را انتخاب کنم.باید به او بگویم که دلم نمیخواهد و بهتر است ساکت شود.

این فرصت تعطیلی دارد خوش میگذرد. منتها عیبش این است که مدت هاست از دیدن دوستان محروم شده ایم. مخصوصا دلم لک زده که با رفیق جان برویم سوره ی مهر گردی کنیم و از آن شیک توت فرنگی هایش نوش جان کنیم.

چیزهای جدید زیادی پیدا کرده ام که دوست دارم برایشان وقت بگذارم. از کتاب خواندن و یاد گرفتن در دهکده زبان و دوباره شروع کردن دوره ی فرانسه در دولینگو گرفته تا یاد گرفتن غذا ها و دسر های جدید و یک عالمه ورزش کردن و کتاب خواندن و نوشتن.

این استراحت اجباری که ناگهان به زندگی ام دادم باعث شد کمی درباره درست بودن روند قبلی زندگی ام دچار تردید شوم. البته تقریبا هرگز شکی در ایراد داشتن آن نداشتم ولی الان دارم جدی تر به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه چقدر بی رحمانه در حال تباه کردن زندگی من است. کاش بتوانم کاری جدی در این باره انجام دهم. باید بیشتر درباره اش فکر کنم.

سوزاندن قورمه سبزی یکشنبه درس های زیادی به من داد. یادآوری اینکه به معنی کلمه و نه شعارگونه از اشتباهات درس بگیرم. اینکه تدبیر نهایی امور به دست من نیست. اینکه نیت را خالص باید کرد. اینکه به طور جدی گذراندن یک دوره ی مدیریت بحران را در دستور کار قرار دهم :)))

مهم ترین درس را از قورمه سبزی خوشمزه ای گرفتم که مامان با گوشت های نجات یافته و احیا شده پخت. اینکه در برابر این فکر که مقاومت نکنم که حتی در بدترین شرایط هم همه چیز قابل درست شدن است .و زندگی قبلی ام دیگر از آن گوشت های سوخته که از دست رفته تر نیست!

 


دیشب اشتباهی عمدی کردم و با این استدلال که این طور نوشتن در حال خستگی هیچ فایده ای ندارد، ننوشتم. از کرده ام پشیمانم اما اتفاقی که افتاد این بود که فهمیدم باید زمان نوشتنم را از شب قبل از خواب به صبح بعد از بیداری تغییر دهم. 

صبح مطالعه ی مطلبی درباره صفحات صبحگاهی در سایت آقای کلانتری مرا به این نتیجه رساند که برای ایجاد بهبود واقعی در توانایی های نوشتن باید از ابزاری غیر از این وبلاگ استفاده کنم، به این دلایل:

-من آدم منتشر کردن پریشان نویسی هایم نیستم. اصلا دلیلی هم ندارد.

-توصیه شده این هر روز نویسی روی کاغذ اتفاق بیفتد.

-در نوشتن آزاد باید هر روز به مقدار مشخصی بنویسم و در واقع کمیت بیشتر از کیفیت اهمیت دارد. اما در وبلاگ نویسی این کار برای من قابل انجام نیست.

امیدوارم این تصمیم از آنهایی نباشد که قرار است تبدیل به سنگ بزرگی برای نزدن شوند. نمی دانم چرا ندایی در درونم دائم اصرار دارد به من بقبولاند که کار درستی نمیکنم و از بین منظم نوشتن در وبلاگ و تمرین نوشتن آزاد روزانه باید یکی را انتخاب کنم.باید به او بگویم که دلم نمیخواهد و بهتر است ساکت شود.

این فرصت تعطیلی دارد خوش میگذرد. منتها عیبش این است که مدت هاست از دیدن دوستان محروم شده ایم. مخصوصا دلم لک زده که با رفیق جان برویم سوره ی مهر گردی کنیم و از آن شیک توت فرنگی هایش نوش جان کنیم.

چیزهای جدید زیادی پیدا کرده ام که دوست دارم برایشان وقت بگذارم. از کتاب خواندن و یاد گرفتن در دهکده زبان و دوباره شروع کردن دوره ی فرانسه در دولینگو گرفته تا یاد گرفتن غذا ها و دسر های جدید و یک عالمه ورزش کردن و کتاب خواندن و نوشتن.

این استراحت اجباری که ناگهان به زندگی ام دادم باعث شد کمی درباره درست بودن روند قبلی زندگی ام دچار تردید شوم. البته تقریبا هرگز شکی در ایراد داشتن آن نداشتم ولی الان دارم جدی تر به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه چقدر بی رحمانه در حال تباه کردن زندگی من است. کاش بتوانم کاری جدی در این باره انجام دهم. باید بیشتر درباره اش فکر کنم.

سوزاندن قورمه سبزی یکشنبه درس های زیادی به من داد. یادآوری اینکه به معنی کلمه و نه شعارگونه از اشتباهات درس بگیرم. اینکه تدبیر نهایی امور به دست من نیست. اینکه نیت را خالص باید کرد. اینکه به طور جدی گذراندن یک دوره ی مدیریت بحران را در دستور کار قرار دهم :)))

مهم ترین درس را از قورمه سبزی خوشمزه ای گرفتم که مامان با گوشت های نجات یافته و احیا شده پخت. اینکه در برابر این فکر مقاومت نکنم که حتی در بدترین شرایط هم همه چیز قابل درست شدن است .و زندگی قبلی ام دیگر از آن گوشت های سوخته که از دست رفته تر نیست!

 


بچه که بودم از متوسط کودکان کتاب خوان تر به حساب می آمدم. ورود مستقلم به دنیای کتاب، اوایل دوم دبستان با خواندن آثار رولد دال (که با تقلیدی شیرین از برادر آغاز شد) رقم خورد و بعد از آن کتاب شد یکی از بخش های مهم زندگی ام. کتاب های نازک راضی ام نمیکردند و اصلا آنقدرها کتاب به حسابشان نمی آوردم. علاقه ی خاصی هم به خواندن مجموعه ها داشتم. از بچه های بدشانس بگیر تا ماجراهای رامونا و هنری زله و جودی دمدمی و آمبربراون. کمی که بزرگ تر شدم دو مجموعه از دارن شان که از قضا ترسناک هم بودند. آتش و پرسی جکسون و آرتمیس فاول عزیزم و سه گانه ی پارسیان و من با آن حال خوبی که داشت.(هنوز یکی از سوال های ذهنی ام این است که چرا، واقعا چرا در آن سال ها هری پاتر نخواندم؟!)

زمان میگذشت و کم کم رمان های عاشقانه چاپی و غیر چاپی به بخش عمده ی کتاب هایی که میخواندم تبدیل می شدند. در میانه ی مجموعه ی گرگ و میش بودم که خواهر وارد عمل شد و پای کتاب های امیرخانی و بعد هم سیدمهدی شجاعی را به کتابخانه ام باز کرد.و تا اینجای ماجرا من هنوز دبیرستان نرفته بودم. تحلیل اینکه دقیقا چه اتفاقی برای آن دختری که کتاب از دستش نمی افتاد افتاد کمی دشوار است، ولی از دبیرستان روند کتاب نخوان شدن من آغاز شد. البته تک و توک خواندن کتاب هایی از به اصطلاح شاهکارهای ادبیات جهان سرجایش بود اما آن شخصیت کتاب خوان دیگر از درون من نقل مکان کرده بود. تا مدت ها بعد از آخرین کتابخوانی های منظمم هنوز خود را آدم اهل کتابی به حساب می آوردم، تا اینکه متوجه نقص بزرگی که در من وجود داشت شدم. من آنقدر به خواندن داستان و به جلو رفتن با نثر روانشان عادت کرده بودم که دیگر هیچ کتاب غیر داستانی ای نمی توانست مرا پای خود نگه دارد. در واقع مشکل این بود: من خواندن کتاب جدی را بلد نبودم!

بعد از خلاص شدن از مدرسه و پشت سر گذاشتن کنکور افتادم دنبال آدم ها تا ازشان سیر مطالعاتی بگیرم یا حداقل از آن ها بخواهم چند کتاب خوب به من معرفی کنند. ولی این هم مرا کتابخوان نکرد. 

کتاب های درسی دانشگاه را هم ترم های اول از سر بی تجربگی و البته با شوق درونی پنهانی به خواندنشان میخریدم، ولی از ترم سه و چهار به این نتیجه رسیدم که کتاب خر شدن و کتاب خوان شدن تقریبا هیچ ارتباط خاصی با هم ندارند.

البته در این میان بی انصافی ست اگر به نقش

دکتر غلامی در کمی بیشتر کتاب خواندنم در دوسال اول دانشگاه اشاره نکنم. شرکت در کلاس های او که به حق یکی از جذاب ترین تجربیات دوران دانشجویی من است، پل ارتباطی من با کتاب های شهید مطهری شد. درست است که اکثر کتاب هارا می خواندم که خوانده باشم و تیک خوانده شدن مقرری ام را بزنم، ولی خب برای منی که آن همه از فضای کتاب خواندن دور شده بودم همان سرسری خواندن ها هم پیشرفت چشم گیری به حساب می آمد.

الان مدتی است به لطف ارتباط دوباره ام با متمم، سعی می کنم بیشتر و مفیدتر کتاب بخوانم.در حال حاضر در حال خواندن کتاب هنر خوب زندگی کردن» نوشته ی رولف دوبلی هستم که آقای فردوسی پور آن را ترجمه کرده اند. کتاب خوب و قابل استفاده ای است و خواندنش را پیشنهاد میکنم. غیر از آن به هرکس که با 

متمم آشنا نیست توصیه میکنم حتما سری به آن بزند. 

دوست دارم از این به بعد درباره ی کتاب های خوبی که میخوانم بیشتر بنویسم. و به راستی چه تجربه ی لذت بخشی ست آموختن از کتاب ها، و تجربه های با ارزش آدم ها را زیستن.


امروز آینه قدی اتاق را به عنوان تخته به کار گرفتم و تودو لیستم را روی آن نوشتم. از هر روزش مفیدتر واقع شد امروز. برای مثل منی سخت است هی برود و بیاید و نسبت به مربع های خالی که منتظر تیک خوردن اند بی تفاوت بماند. غیر از آن به قول دختره ی فیلم فایو فیت اپارت با این کار انجام دادن» حس رضایت بیشتری به من میداد. راستش اصلا علت غایی این پست هم این است که توی لیست مورد مربوطه را تیک بزنم، نه اینکه حرف خاصی برای زدن داشته باشم. از این رو توصیه می کنم اگر حالش را ندارید یا هر کار دیگری برای انجام دادن دارید خواندن این مطلب را همینجا رها کنید.

همیشه مواقع پربار زندگی ام زمان هایی بوده که مورد هجوم انرژی و انگیزه هایی با منابع گوناگون قرار می گرفتم،‌ و به اصطلاح جو گیر شده، دست به اقدام هایی مفید می زدم؛ نمونه اش زدن همین وبلاگ (ر.ک. پست اول). معمولا هم طولی نمیکشید که باد انرژی ام خالی میشد و به نقطه ی اول (یا حتی به جایی عقب تر از آن ) برمیگشتم. غیر از اینطور مواقع فقط زمانی موفق به ادامه دادن کاری میشدم که حقیقتا از انجام آن لذت می بردم. این خیلی مضخرف است که آدم فقط وقتی روی روال بود بتواند کار درست را انجام دهد. فکر کنم "ن" درباره همین موضوع حرف میزد وقتی که گفت "برای درست زندگی کردن از خودت سلب اختیار کن!" اینکه فکر میکنی اجازه داری هر روز بلند شوی و به تناسب حال و هوایت تصمیم بگیری آن روز را چطور بگذرانی اشتباه است. ولی خب زدن این حرف ها که کاری ندارد. متاسفانه هرچقدر دنبال دستور العمل مخصوصی گشتم که به وسیله ی آن بتوانم از شر این حالت رها شوم به تنها چیزی که رسیدم این بود که تنها راه برای اینکه بتوانی فارغ از حس و حالت برنامه ات را جلو ببری این است که فارغ از حس و حالت برنامه ات را جلو ببری،‌ حتی اگر مجبور باشی خودت را مجبور کنی. قطعا راه حل های کمکی و نکته هایی که به انجام این قضیه کمک کنند وجود دارد، اما اصل قضیه همین است. شاید امروز یکی از اولین بارهایی بود که بدون اینکه حتی حال بلند شدن از جایم را داشته باشم، کارهایم را جلو بردم و تقریبا از تمام روزم استفاده کردم، البته به لطف ایده ی سر صبحم مبنی بر نوشتن کارها روی آینه. امیدوارم بتوانم این رویه را حتی در بدترین و بی حوصله ترین روزها ادامه دهم.

 

پ.ن: خواندن کتاب خرده عادت ها (جیمز کلییر/ ترجمه زهرا صادقی) را توصیه میکنم. به نظرم پر است از نکات کاربردی برای ایجاد عادت های خوب و از بین بردن عادات بد.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها