نزدیک دو ساعت است که به قصد نوشتن پای سیستم نشسته ام. اول مدتی به صفحه زل زدم و تلاش کردم موضوعی برای نوشتن و از آن مهم تر عنوانی برای نوشته ام بیابم. در تمام مدت هم هشت انگشتم روی کیبورد بودند تا در صورت روشن شدن ناگهانی لامپ ایده در سرم، حتی یک لحظه را هم از دست ندهم. کمی که گذشت یاد نام شاهین کلانتری افتادم که در یکی از مکالماتم با برادر از او شنیده بودم اما در مورد اینکه دقیقا محتوای آن مکالمه یا نظرش راجب ایشان چه بود چیزی به خاطر نداشتم، فقط به طور کلی میدانستم به نویسندگی یک ربط هایی دارد. با این امید که شاید بعد از چرخ زدن در سایتشان ذهنم کمتر خالی باشد و کمی بیشتر نوشتنم بیاید، اسم را سرچ کردم. از آنجا که بسیار خسته بودم و سراغ نوشتن هم نرفته بودم جز برای رفع تکلیف، نتوانستم خوب بگردم و استفاده کنم، اما گمان میکنم سایت قابل استفاده و خوبی باشد برای علاقمندان و نیازمندان به نوشتن. درست و حسابی دیدنش را در برنامه کارهایم گذاشته ام.

در حال خوردن چیفلکس و شیر کاکائو به خودم آمدم و دیدم دارم در ویکی پدیا درباره کارگردانی که اقای کلانتری در یکی از نوشته هایش از او نام برده بود میخوانم. بعد هم بدون اینکه به روی خودم بیاورم که حواسم هست دارد چگونه از نوشتن فرار میکند دیدم پایم به imdb باز شده. کمی هم آنجا چرخیدم و در نهایت با فشار خستگی راضی شدم بنویسم تا بتوانم هرچه زودتر بخوابم.

نوشتن برایم سخت است. سانسور نکردن خود برایم سخت است. مدیریت کردن اطلاعات و انتخاب قابل انتشار هایش هم برایم سخت است. ولی خوب میدانم که به استقرار رسیدن در این عادت چه لطف بزرگیست در حق زندگی ام.

امروز شخصی از زندگی قبلی ام با من تماس گرفت. و هیچکدام به روی هم نیاوردیم که یک سال از آخرین باری که صحبت کرده ایم میگذرد. حس خوبی است که بتوانم در حد توانم راهنمایی اش کنم، اما بیشتر از این زندگی کنونی ام برای او جا ندارد!

فردا جوجه و دیگران :دی به خانه مان می آیند. گفتیم حالا که خانه تمیز است فرصت را غنیمت بشماریم و مهمانی های گرفتنی را بگیریم.

قرار نبود این همه دیر شود.کاش فردا خواب نمانم.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها